اشترنبرگ[۴۶] در بررسی خود پیرامون هوش در ابتدا تأکید میکند که هوش مفهومی است که می توان آن را به عنوان چیزی که همه روانشناسان شناختی را گیج کردهاست تلقی کرد . وی از خود می پرسد که واقعا هوش چیست ؟ و در پاسخ به آن می نویسد که در سال ۱۹۲۱ وقتی سردبیر مجله روانشناسی تربیتی این پرسش را از چهارده روانشناس مشهور کرد پاسخ خا متفاوت بودند اما به طور کلی دو موضوع مهم را در بر داشتند : اول اینکه هوش شامل ظرفیت یادگیری از تجربه است . دوم اینکه هوش شامل توانش سازگاری با محیط اطراف است . ۶۵ سال بعد همین پرسش از ۲۴ روانشناس شناختی متخصص در پژوهش هوش پرسیده شده آن ها نیز به اهمیت یادگیری از تجربه و سازگاری با محیط تأکید کردند . آن ها همچنین این تعریف را یا تأکید بر اهمیت فرا شناخت درک افراد از فرایند های تفکر خویش و کنترل آن ـ توسعه دادند ( اشترنبرگ ، ۱۳۸۷، ص ۶۸۱ ) . تأکید صورت گرفته بر اهمیت یادگیری از تجربه و سازگاری با محیط هر دو به هوش فرهنگی ارتباط دارند . از طرفی یادگیری از تجربه با بعد ذهنی یا شناختی هوش فرهنگی و هم به بعد رفتاری آن ارتباط پیدا میکند . آنچه به عنوان درک افراد از فرایند های تفکر خویش و کنترل بر آن نیز ذکر شد مستقیما با بعد فراشناختی از هوش فرهنگی در ارتباط است . اشترنبرگ هم چنین در پژوهش دیگری از مردم خواست تا خصوصیات یک شخص با هوش را معین کنند و از میان رایج ترین پاسخ ها ، عبارات زیر چشم گیر تر بودند .
ـ به طور منطقی و درست استدلال کند .
ـ به طور گسترده مطالعه کند
ـ ذهن بازی داشته باشد .
آ با درک و فهم بالایی مطالعه کند ( سولسو، ۱۳۷۱، ص ۵۷۸)
آنچه افراد تحت مطالعه اشترنبرگ به عنوان مشخصه های افراد باهوش عنوان کردهاند تا حد قابل توجهی با سایر تعاریف هوش و همچنین با ابعاد مختلف هوش فرهنگی در ارتباط است . استدلال درست و منطقی و مطالعه با بعد شناختی هوش فرهنگی و داشتن ذهن بازی با ابعاد انگیزشی و فراشناختی هوش فرهنگی مرتبط است .
در تلاش دیگر برای تعریف هوش ، پرکینز (۱۹۸۵) فهرستی از توانایی هایی را که به اعتقاد آنان مبین هوش انسانی است ارائه کردهاند :
ـ توانایی طبقه بندی الگو ها
ـ تغییر سازشی رفتار
ـ توانایی استدلال قیاسی
ـ توانایی استدلال استقرایی ـ تصمیم
ـ توانایی تدوین و استفاده از مدل های مفهومی
ـ توانایی درک و فهم
توانایی تغییر سازشی رفتار را می توان توانایی دانست که بحث اصلی هوش فرهنگی نیز پیرامون آن چرخ میخورد و سایر توانایی هایذکر شده را می توان با بعد شناختی هوش فرهنگی مرتبط دانست .
با وجود تفاوت سایر که در تعریف هوش به طور کلی مشاهده می شود در رابطه با هوش فرهنگی بیشتر ناظر بر شباهت ها میان تعریف مختلف هستیم . هسته اصلی تشکیل دهنده هوش فرهنگی توانمندی افراد یا گروههای اجتماعی در تعامل اجتماعی سازنده با افراد یا گروههای اجتماعی با فرهنگ متفاوت است .
تقویت هوش فرهنگی
ارلی و ماساکو فسکی (۲۰۰۴) بر مبنای نتایج حاصل از یک پیمایش که در ۶۰ مختلف و در میان ۲۰۰۰ نفر از مدیران به انجام رسیده است نشان دادهاند که هر چند سهم اندکی از هوش فرهنگی را می توان ذاتی و درونی تلقی کرد اما بی تردید بخش یا سهم مهمی از هوش فرهنگی هر فرد ناشی از آموزش و یادگیری است . بر مبنای چنین دیدگاهی است که اندیشمندان مختلف سعی در ارئه مدل های مختلفی برای تقویت هوش فرهنگی از طریق آموزش پس زده اند که در این قسمت به برخی از مهمترین آن ها اشاره می شود.
۱ـ الگوی مراحل شش گانه ارلی و ماساکوفسیکی
این مدل را می توان دارای سه مرحله اساسی دانست هر چند که آنان خود از شش گام صحبت کردهاند . این مراحل شامل ارزیابی اولیه از هوش فرهنگی افراد ،ارائه آموزش متناسب با نیاز هر یک از افراد ارزیابی شده و در نهایت ارزیابی مجدد هوش فرهنگی افراد میشوند. با توجه به نتایج حاصل از ارزیابی مجدد ، این مرحله میتواند پایان برنامه آموزشی و یا آغاز برنامه آموزشی جدید باشد .
مراحل شش گانه تقویت هوش فرهنگی از دیدگاه ارلی و ماساکوفسکی (۲۰۰۴، ص ۱۴۷ ـ ۱۴۶) به شرح ذیل است :
-
- با بهره گرفتن از تست CQ، نقاط قوت و ضعف افراد مشخص می شود تا بر اساس آن بتوان برابر مراحل بعد برنامه ریزی کرد .
-
- آموزش هایی برای فرد تدارک دیده می شود که بر نقاط ضعف وی تمرکز دارد. به عنوان مثال فردی که در بعد فیزیکی هوش فرهنگی ضعف دارد در یک کلاس رفتاری مشارکت میکند . کسی که در بعد شناختی هوش فرهنگی ضعف دارد در یک دوره برای تقویت استدلال قیاسی و توان تحلیل مشارکت میکند .
-
- لازم است افراد در دوره آموزش عمومی مشارکت داده شوند . مثلا اگر در ابعاد انگیزشی فقط ضعفی وجود دارد مناسب است مجموعه ای از تمرین ها را برای افراد تعریف کرد مثل اینکه قرار است با فردی از فرهنگ بیگانه مصاحبه ای انجام شود مراحل این محاصبه و چگونگی آن آموزش داده شود .
-
- لازم است تا یک ارزیابی واقع گرایانه از مجموعه منابعی که در اختیار داریم داشته باشیم . به عنوان مثال، در نقش یک مدیر مشخص کنیم که آیا دارای افرادی با مهارت های لازم برای اجرای دوره آموزشی خاصی در واحد سازمانی خود هستیم یا خیر ؟ یک ارزیابی واقع گرایانه از حجم کاری وحدت زمانی که برای تقویت هوش فرهنگی در اختیار داریم ضروری است .
-
- فرد در یک محیط فرهنگی که نیازمند شناخت آن است وارد شود .
- ارزیابی مجددی از هوش فرهنگی فرد به انجام میرسد تا پیشرفت وی را اندازه گیری و نقاط باقیمانده اش را تعیین و در رفع آن برنامه های آموزشی جدیدی تدارک دیده شود .
آنچه به عنوان الگوی ارلی و ماسافسکی برای برای تقویت هوش فرهنگی شناخته می شود در واقع نشان دهنده فرایند آموزش است که میتواند برای پدیده دیگر نیز به عنوان الگو مورد توجه آموزش دهنده قرار گیرد . با این حال یکی از نکاتی که در این الگو باید مورد توجه خاص قرار گیرد نحوه اجرای تست هوش فرهنگی است . این که برای یسک دوره آموزشی شاید تن یک تست بر اساس ارزیابی خود فرد کفایت نکند و ضرورت دارد تا با روش هایی نظیر آزمون های و عمل در این باره به بر آوردی واقع بینانه تر از هوش فرهنگ مشارکت کنندگان در دوره ها به دست دهد .
الگوی قواعد مشارکت توماس واینکسون
این مدل آموزشی بیشتر بر مشارکت فرد آموزش گیرنده در محیط های واقعی چند فرهنگی مربوط می شود . توماس واینکسون ( ۲۰۰۵، ص ۱۰ ـ ۹ ) در مقاله خود با عنوان « هوش فرهنگی برای یک محل کار جهانی » نشان میدهند که هر چند تجارت بلند مدت در کشورهای خارجی بهترین فرصت برای تحصیل و تقویت هوش فرهنگی است اما شیوه های دیگری نیز برای اثر متغییر وجود دارند . آن ها روش های خود را به عنوان قواعد مشارکت مینامند . از نظر آن ها این ها قواعدی هستند که مدیران باید همواره آن ها را به هنگام کار با افرادی که از زمینههای فرهنگی متفاوت به خاطر داشته باشند .