آگاهی اجتماعی
توان حل مسئله: توانایی تشخیص و تعریف مشکلات، به همان خوبی خلق کردن و تحقق بخشیدن راه حلهای مؤثر و بالقوه. آگاهی به واقعیت و واقع گرایی: توانایی سنجش هماهنگی، بین چیزی که به طور هیجانی تجربه شده و چیزی که به طور واقعی وجود دارد.
مدیریت رابطه
روابط بین فردی: توانایی ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش که به وسیله نزدیکی عاطفی، صمیمیت، محبت کردن و محبت گرفتن توصیه میشود. همدلی: توانایی آگاه بودن و درک احساسات دیگران و ارزش دادن به آن. مسئولیتپذیری اجتماعی: توانایی بُروز خود به عنوان یکی از اعضای گروه که دارای حس همکاری مؤثر و سازندگی میباشد.
رفتار شهروند سازمانی
رفتار شهروند سازماتی را به عنوان رفتارهای تحت اختیار فرد تعریف کرده و بیان میکند که این دسته از رفتارها به طور صریح و مستقیم به وسیله سیستمهای رسمی، پاداش مورد توجه قرار نمیگیرد، ولی باعث ارتقاء اثربخشی کارکردهای سازمان میگردد. واژه اختیاری بودن بیانگر این است که رفتارها، شامل رفتارهای مورد انتظار در نیازهای نقش و یا شرح شغل نیست. و در تعهد استخدامی کارمندان قرار نگرفته است و کاملا انتخابی میباشد و کوتاه در آن هیچ گونه تنبیه را به دنبال ندارد این رفتارها با حفظ و تقویت بافت روان شناختی و اجتماعی باعث انجام اموری میشوند، که برای سازمان سودمند و کمک کننده میباشد و بخاطر مطالبات و تقاضای کاری انجام نمیشود.
اصطلاح رفتار شهروندی سازمانی به فعالیتها و رفتارهای اضافی کارکنان اطلاق میگردد که “اثر بخشی سازمانی[۲۰]” را بهبود میبخشد.
۱-۱۱ استفاده کنندگان از نتایج تحقیق
با ارائه راه حل و پیشنهاد با توجه به یافته های تحقیق پیشبینی میشود، مدیران وتصمیم گیران سازمان بتوانند به نقش هوش عاطفی بر کارکنان پی برده وبا در نظر گرفتن و توجه نمودن به این عوامل در تصمیمگیریهای خود در سازمان بتوانند سطح خدمات و تحقق اهداف آن را تسهیلات بیشتری قائل شوند. به طور خلاصه نتایج این تحقیق میتواند توسط گروههای زیر مورد استفاده قرار گیرد:
-
- مدیران و سیاستگذاران سازمان تامین اجتماعی
- اساتید، دانشجویان و پژوهشگران علوم انسانی
فصل دوم
ادبیات تحقیق
۲-۱ هوش عاطفی
معانی هوش در فرهنگهای مختلف به شکل گوناگونی وجود دارد اما به گونه کلی میتوان هوش را از دیدگاه وکسلر[۲۱] چنین تعریف کرد: هوش مجموعه یا کل قابلیت فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی و برخورد کارآمد با محیط است (اتکینسون[۲۲]، ۱۹۸۵).
گلمن معتقد است هوش بهر(IQ) در بهترین حالت خود تنها عامل ۲۰ درصد از موفقیتهای زندگی است. ۸۰ درصد موفقیتها به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موارد در گرو مهارتهایی است که هوش هیجانی را تشکیل میدهد (گلمن، ۱۹۹۵)
هوش هیجانی[۲۳] که به اختصار EI گفته می شود و معمولاً معیار ارزیابی آن را «ضریب هوش هیجانی» یا EQ مینامند، به توانایی، ظرفیت یا مهارت ادراک، سنجش و مدیریت هیجانات خود و دیگران، دلالت دارد. البته به دلیل تازه بودن نسبی این ایده، تعریف دقیق آن هنوز در بین روانشناسان مورد اختلاف است.
این اصطلاح از زمان انتشار کتاب معروف گلمن به گونهای گسترده به صورت بخشی از زبان روزمره درآمد و بحثهای بسیاری را برانگیخت. گلمن طی مصاحبهای با جان انیل[۲۴] (۱۹۹۶) هوش هیجانی را چنین توصیف میکند:
«هوش هیجانی نوع دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمهای مناسب در زندگی است. توانایی اداره مطلوب خلق و خوی و وضع روانی و کنترل تکانش هاست. عاملی است که به هنگام شکست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص ایجاد انگیزه و امید میکند. هم حسی یعنی آگاهی از احساسات افراد پیرامون شما است. مهارت اجتماعی یعنی خوب تا کردن با مردم و کنترل هیجانهای خویش در رابطه با دیگران و توانایی تشویق و هدایت آنان است.»
هوش و هوش هیجانی قابلیتهای متضاد نیستند بلکه بیشتر میتوان چنین گفت که از یکدیگر متمایزند. همه ما از ترکیب دوگانه هوش و عواطف برخوردار هستیم. برخی از افراد دارای هوش بالا و هوش هیجانی پایین و یا هوش پایین و هوش هیجانی بالا هستند.
زندگی برای برخی از افراد کمدی و برای برخی تراژدی است. در واقعیت امر ما دو ذهن داریم، یکی که فکر میکند و دیگری که احساس میکند. این دو راه متفاوت شناخت، در کنشی متقابل، حیات روانی ما را میسازند. ذهن خردگرا همان مقام درک و فهم است که به مدد آن قادر به تفکر و تعمق هستیم. ولی در کنار آن نظام دیگری نیز برای دانستن وجود دارد، نظامی تکانشی و قدرتمند و گه گاه غیرمنطقی، یعنی ذهن هیجانی. تقسیم ذهن به دو بخش هیجانی و خردگرا تقریبا مانند تمایزی است که عوام میان «سر» و «قلب» قائلند. احساس یقین حاصل از «گواهی قلبی» بر درست بودن چیزی، متفاوت با گواهی عقلی و تا حدودی عمیقتر از آن است. نسبت کنترل عقلانی ذهن بر بخش هیجانی آن روند یکنواختی دارد. هر چه احساس شدیدتر باشد، ذهن هیجانی مسلطتر و ذهن خردگرا بیاثرتر میشود. به نظر میرسد که این ترتیب، از امتیازی سرچشمه میگیرد که تکامل طی اعصار متمادی به احساسات و ادراکهای شهودی ما داده است تا راهنمای پاسخهای آنی ما در موقعیتهای مخاطره آمیز باشند، زیرا لحظهای تأمل برای فکر کردن درباره کاری که باید انجام شود، ممکن است به قیمت از دست دادن زندگی ما تمام شود. این دو ذهن در اکثر موارد بسیار هماهنگ عمل میکنند. اما با این وجود، دو ذهن خردگرا و هیجانی نیروهای نسبتا مستقل از هم هستند. عملکرد ذهن هیجانی بسیار سریعتر از ذهن خردگراست. ذهن هیجانی بدون آنکه حتی لحظهای درنگ کند تا بررسی کند که چه میکند، مانند فنر از جا میجهد و دست به عمل میزند. نقطه تمایز ذهن هیجانی از واکنش سنجیده و تحلیل گرایانهای که مشخصه ذهن اندیشمند است، سرعت عمل آن است. اعمالی که از ذهن هیجانی سرچشمه میگیرند با قطعیت شدید و مشخص همراهاند که حاصل روش جاری و آسان گیر ذهن هیجانی در نگریستن به اطراف است که میتواند برای ذهن خردگرا کاملا مبهوت کننده باشد. پس از فرو نشستن گرد و غبار یا حتی در میانه راه متوجه میشویم که داریم از خود میپرسیم «راستی چرا آن کار را کردم؟»
این سوال نشانهای از آن است که ذهن خردگرا در حال آگاهی یافتن از آن لحظه است اما نه با سرعت ذهن هیجانی. ذهن هیجانی همانند یک شمشیر دولبه است: امتیاز بزرگ ذهن هیجانی در این نکته است که میتواند واقعیت هیجانی را در یک لحظه دریابد و در یک آن به قضاوتی شهودی دست بزند. ذهن هیجانی، رادار ما برای اعلام خطر است. اگر ما یا پیشینیان ما در طول دوران تکاملی در برخی از این موارد منتظر ارزیابی عقل خردگرا میماندیم نه تنها ممکن بود اشتباه کنیم، که حتی شاید زنده هم نمیماندیم. اما همین ذهن هیجانی ممکن است دردسرساز شود. مشکل اینجا است که این برداشتها و قضاوتهای شهودی از آن جا که در یک لحظه صورت میگیرند ممکن است اشتباه یا گمراهکننده باشند (سایت آفتاب).
۲-۱-۱ پیشینه مطالعه هوش عاطفی