بیت حافظ فاقد طرحوارهی تصویری است و در بیت اوحدی طرحوارهی حرکتی (مقصد) به کار رفته است. این نظریه دربارهی چگونگی به کارگیری طرحوارهها روشی ارائه نکرده و از توجیه زیبایی بیت حافظ و برتری آن نسبت به بیت اوحدی ناتوان است.
۲٫اگر زبان در ذات خود استعاری است، شعر نیز نوعی کاربرد زبان و در نتیجه استعاری میباشد. پس تمایز زبان و ادبیات چگونه توجیه میشود؟
به این پرسش در دیدگاه شناختی پاسخ داده شد. از نظرشناختیها، استعارههای شاعرانه در ژرفساخت خود با استعارههای روزمره برابرند. در روساخت، شاعران با بهرهگیری از چهار شیوه، به استعارهی معمولی ظاهری نو میبخشند. این چهار شیوه عبارتند از:
ترکیب: بیت «به عزم مرحلهی عشق پیشنه قدمی/ که سودها کنی ار این سفر توانی کرد»(۱۴۳/۵) تلفیقی است از سه استعارهی مفهومی: «عشق سفر است»، «عشق مبادلهی اقتصادی است» و «پیشرفت حرکت به سمت جلو است».
گسترش: استعارهی مفهومیِ «احساسات آتشاند» یا «غم آتش است»، در عباراتی مثل «دلم برایش میسوزه» در زبان روزمره به چشم میخورد. در این استعاره، ویژگیهایی چون سوزندگی و حرارت، از مبدأ آتش به حوزهی مقصد نگاشت میشود. دود داشتنِ آتش نگاشتی بالفعل و فعال نیست و سعدی با فعال کردن آن در بیت «منه دل بدین دولت پنجروز/ به دود دل خلق خود را مسوز»(سعدی، ۱۳۷۲: ۷۱) استعارهای شاعرانه خلق میکند.
پیچیدهسازی: نگاشت جدیدی فعال نمیشود، بلکه همان نگاشت فعال با کلمهای جدید بیان میشود؛ مثلاً اصطلاح رایج «سنگدل» در سخن سعدی به «سندان دل»(همان:۱۹۳) تبدیل میشود.
پرسش: در پرسش، شاعر درک استعاری ما از حوزهی مبدأ را به چالش میکشد؛ مثلاً در حوزی مبدأ سفر، دو مفهوم مقصد و فاصله وجود دارد؛ اما حافظ از عشق به عنوان سفری یاد میکند که انتها و فاصله در آن وجود ندارد: «در راه عشق مرحلهی قرب و بعد نیست»(۹۰/۳)؛ «بعد منزل نبود در سفر روحانی»(۴۷۲/۷)؛ «این راه را نهایت صورت کجا توان بست»(۹۴/۹)(پور ابراهیم و غیاثیان، ۱۳۹۲ و قادری، ۱۳۹۲).
اشکالی که وارد کردهاند این است که این چهار شیوه در استعارههای قرار دادی نیز وجود دارند. به عنوان نمونه، به این ضربالمثل حاوی طرحوارهی قدرتی، میتوان اشاره کرد: «چیزی که شد پاره، وصله بر نمیداره».
۳٫از نظر شناختیها، استعارههای ادبی بسط استعارههای قراردادی است و از نظام مفهومی متعارف سرچشمه میگیرد. این سخن افراطآمیز به نظر میرسد. علاوه بر استعارههای قراردادی، منابع و نظامهای فکری دیگر نیز میتوانند منشأ استعارههای مفهومی در ادبیات باشند؛ مثلاً یکی از نظامهای فکری که در ادبیات فارسی تأثیر عمیقی به جا گذاشته، عرفان و تصوف است که خود دارای انحرافاتی نسبت به نظام معهود و متعارف میباشد؛ یعنی برخلاف نظر شناختیها میتوان تصور کرد که استعارهای در ادبیات رایج باشد و در آن خودکار گردد، اما منشأ آن نظام مفهومی متعارف نباشد؛ به عنوان مثال میتوان استعارهی حاشیهای/مرکزی را ذکر کرد که زیر مجموعهی استعارهی جهتی است و در آن مفاهیم مثبت با استعارهی مرکزی و مفاهیم منفی با استعارهی حاشیهای ذکر میشود. منشأ این استعاره تجربهی ما از جهان خارج است:«خورشید در منظومهی شمسی نقش محوری و مرکزی دارد و سایر کرهها از آن نور میگیرند و به دور آن میگردند و در مقایسه با آن نقش حاشیهای دارند. این مثال نمونهای عینی از مفاهیم حاشیهای مرکزی در جهان خارج است که در آن جهت مرکزی نسبت به جهت حاشیهای نقش برجسته و محوری دارد»(کرد زعفرانلو و حاجیان، ۱۳۸۹:۱۳۴)؛ اما موارد بسیاری را از غزلیات حافظ میتوان ذکر کرد که در آن مفاهیم مثبت و برجسته در قالب طرحوارهی حاشیهای مطرح شدهاند که منشأ آن را باید در تصوف جستوجو کرد:
گوشهی ابروی توست منزل جانم خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد (۱۲۷/۲).
۴٫در پایاننامههای فارسی مطرح شده در قسمت قبل، دیدگاه لیکاف با نگاه انتقادی دیده نشده است. فقط در رسالهی یوسفی راد انتقاداتی به نقل از اندیشمندان غربی از جمله «گلاکسبرگ» و «کایزر» مطرح شده است.
«این دو روانشناس معتقدند که ما حتی وقتی استعاری صحبت میکنیم، همان چیزی را میگوییم که واقعاً منظورمان است. «جان سرل» میپرسد: چرا ما به جای آنکه دقیقاً همان چیزی را بگوییم که منظورمان است، از عبارات استعاری استفاده میکنیم؟ پاسخ لیکاف این خواهد بود که ما هیچ چارهای نداریم جز اینکه استعاری صحبت کنیم؛ چرا که اندیشه اساساً استعاری است. اما گلاکسبرگ و کایزر ادعا میکنند که سرل اصولاً مسأله را بد مطرح کرده است. ما حتی زمانی که استعاری صحبت میکنیم همان چیزی را میگوییم که دقیقاً و واقعاً منظورمان است.
چگونه میتوان ادعا کرد که جملهی «سام یک خوک است»، وقتی که سام نام یک انسان باشد، در معنای استعاری اش واقعاً درست است؟ به نظر گلاکسبرگ و کایزر، واژهی استعاری، به صورت موقت یک مقولهی فراشمول ایجاد میکند که در میان نمونههایش هم معنای لفظی و هم معنای استعاری واژه را دارد. به این ترتیب شنونده با شنیدن جملهی بالا، یک مقوله ایجاد میکند که هم برای خوکهای واقعی و هم برای افراد کثیف، حریص، زمخت و بینزاکت، شماتیک/طرحوارهای است. این مقوله از طریق اشاره به نوع نخستش نامیده میشود که خوک است. بنابراین، این جمله که سام عضوی از این مقوله است، به صورت لفظی درست است. علت استعاری بودن جملهی مذکور، این است که اعضای این مقوله ـ خوکها و آدمها ـ به حوزه های مختلف تعلق دارند»(یوسفی راد،۱۳۸۷: ۱۰۸-۱۰۹).
۵٫اس
اس شکلگیری نظریهی تلفیق مفهومی (دیدگاه فوکونیه و ترنر)، انتقاد از این اصل استعارهی مفهومی بود که قلمرو مقصد بر حسب حوزهی مبدأ فهمیده میشود؛ اما همیشه اینگونه نیست. در جملهی «آن جراح یک قصاب است» ، قصاب، چاقو و حیوانی که گوشتش تکه تکه میشود، حوزهی مبدأ محسوب میشوند. در قلمرو مقصد، جراح، چاقوی جراحی و بیمار بیهوشی به چشم میخورد که عمل جراحی بر روی او انجام میشود. مشکل اینجاست که مثال بالا درواقع، نوعی نگرش و ارزیابی منفی نسبت به جراح را در خود دارد، درحالیکه این ارزیابی منفی از حوزهی مبدأ به دست نمیآید(قائمینیا،۱۳۹۰: ۴۴۷-۴۴۸). بر عکس آن نیز مصداق دارد؛ مثلاً آتش به خرمن افتادن در حوزهی مبدأ مفهومی منفی است که حافظ برای بیان حوزهی مقصد مثبت از آن بهره برده است:
چراغ صاعقهی آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبت او (۴۰۵/۳).
۶٫کوروش صفوی در مقالهای چند نکتهی انتقادی دربارهی این نظریه مطرح کرده است:
- از نظر معنیشناسان شناختی، معانی الفاظ زبان برگرفته از انگارهها و تصورات موجود در ذهن است. چنین تصویرها و انگارهها به دلیل اعتباری بودنشان در هر فردی به گونهای دیگر است؛ درحالیکه زبان پدیدهای اجتماعی است و درک متقابل زمانی میسر خواهد بود که تصویر ذهنی اهل زبان نسبت به تجربیات جهان، مشترک باشد.
{البته به این ایراد پاسخ داده شده است. در مقالهای با عنوان «معنیشناسی واژگانی از دیدگاه زبانشناسی شناختی» که به مطالعهی معنی در دیدگاه شناختی و مقایسهی آن با ساختارگرایی و پساساختارگرایی میپردازد؛ آمده است: «در دیدگاه ساختارگرایی هر عنصر واژگانی دارای یک یا چند معنای پایهای است. دخالتهای درون زبانی هم اینگونه اتفاق میافتد که از واژه به سمت معنی حرکت میکنیم. در دیدگاه پساساختارگرایی واژه تنها کاربرد دارد و معنی واژه چیزی غیر از کاربرد آن در بافت موقعیت نیست. این دو دیدگاه را میتوان به صورت زیر نشان داد:
ساختارگرایی
Concept word
پساساختار گرایی
زبانشناسی شناختی با تلفیق معنیشناسی ایستا (رویکرد اول) و معنیشناسی پویا (رویکرد دوم)، به این پرسش پاسخ مناسبی میدهد که چرا میتوانیم با یکدیگر ارتباط ایجاد کنیم علیرغم اینکه نشانه ها فردی هستند. درواقع در رویکرد شناختی با چنین الگویی سر و کار داریم:
به اعتبار دانش فرهنگی- اجتماعی و دایرهالمعارفی متفاوت
در این الگو مفاهیم فردی هستند و واژه عینی و جمعی. با بهره گرفتن از زبان قادریم همدیگر را بفهمیم؛ زیرا دنیای مفهومی خود را با بهره گرفتن از واژههایی بیان میکنیم که عینی و جمعی هستند؛ از نشانه ها استفادهی جمعی میکنیم. به طور کلی حرکت از مفاهیم گستردهی ذهنی به سوی زبان صورت میگیرد»(مهرابی، ۱۳۸۵: ۸۷-۸۶).}
- تجربیات ما از جهان خارج نامحدودند و علاوهبرآن بیشتر فردی و اعتباریاند تا اجتماعی و عینی. حال فرض کنیم ما وجوه مشترک این تجربیات را در ذهن خود به صورت مجموعهای از ساخت مفهومی انبار کرده باشیم، در چنین شرایطی باز هم، با مجموعهی نامحدودی از تجربیات سروکار خواهیم داشت که ویژگیهای مشترکی دارند. حال باید به این پرسش پاسخ داد که انسان، از میان تمامی این تجربیات، چگونه و بر حسب چه ملاکهایی دست به انتخاب میزند و برخی از آنها را در زبان مینمایاند در حالیکه جانسون برای تشخیص طرحوارهها ملاکی به دست نداده است؟ به عنوان مثال، تجربه های خوابیدن(مثل جمله های: ساعتم خوابید، سر و صداها خوابید، طوفان خوابید و…) ، استشمام بو (مثل جمله های: از این ماجرا بو برده، گند کارت همهجا پیچیده، من که کف دستم را بو نکرده بودم و …)، ایستادن(مثل جمله های: این پرونده را از بایگانی بلند کردم، مقابل همه یکتنه ایستاده و… ) و… می تواند طرحوارههایی ایجاد کند. در نتیجه بینهایت طرحواره خواهیم داشت.
- در عین حال بسیاری از شواهد را نشأتگرفته از دو یا چند طرحواره میتوان دانست. به عنوان نمونه جملهی «افتادهتوی دردسر» ، انسان از تجربهی افتادن و سقوط خود و پدیده های دیگر به این طرحواره دست یافته است یا با الگوگیری از احجامی نظیر خانه این طرحواره در ذهن او شکل گرفته است؟(صفوی، ۱۳۸۲:۷۳-۷۱).
- در دیدگاه معنیشناسی شناختی، معنی درواقع مفهومی است که در اثر یک تجربهی عینی یا حسیِ یک موقعیت در ذهن شکل میگیرد و این تجسم مجدداً در ساختهای زبان منعکس میشود. به عبارت دیگر مقولات ذهنی انسان از جمله استعاره از طریق تجربیات او شکل میگیرند. در این رویکرد چگونگی درک استعاره در قالب پدیدهای به نام انطباق، توجیه و تبیین میشود. یعنی زمانی مفهوم الف در قالب مفهوم ب درک میشود که مؤلفه های معنایی حوزهی مبدأ و مؤلفه های حوزهی مفهومی مقصد، بر یکدیگر منطبق باشند. این انطباق سبب درک مفهوم استعاره میشود. اما همیشه این گونه نیست؛ مثلاً در زبان فارسی عامیانه دو جملهی «کارش واقعاً بیسته» و «کارش واقعاً توپه» کاربرد دارند. در این دو جملع «بیست» و«توپ» جایگزین مفهوم «عالی» شدهاند. درک استعاره در جملهی اول مبتنی بر تجربیات پیشین و انطباق دو حوزه (برای ارزیابی یادگیری در ایران واژهی «بیست» در بالاترین جایگاه مربوط به حوزهی اعداد صفر تا بیست قرار میگیرد. درکی که ما از واژهی «عالی» در حافظهمان داریم نیز بالاترین جایگاه در میان صفتهای کمیت نمای مثبت را به خود اختصاص میدهد.) صورت میگیرد؛ اما در جملهی دوم پیشینهی واژهی «توپ» در معنی «عالی» برای فارسی زبانان نامشحص است و درک معنای استعاری آن از بافت متن حاصل میشود(گندمکار، ۱۳۹۱: ۱۶۶-۱۵۶).
فصل چهارم
تحلیل شناختی طرحوارههای تصویری در غزلیات
سعدی و حافظ شیرازی
بخش اوّل:
۴-۱٫ طرحوارهی حجمی
۴-۱٫طرحوارهی حجمی
«طرحوارهی حجمی یا طرحوارهی ظرف و مظروف در اثر تجربهی فیزیکی انسان از حجم به وجود میآید. مواجههی ما با احجام مختلف یکی از فراگیرترین ویژگیهای تجربهی بدنی ماست. ما بدن خود را به عنوان ظرفی سه بعدی میشناسیم که در آن چیزهای معینی مانند آب یا غذا را قرار میدهیم. در اطراف خود ، ظرفهای فیزیکی متعدد و پدیدههایی که به نحوی ما را احاطه میکنند، تجربه میکنیم. میتوانیم داخل یا خارج یک اتاق، وسایل نقلیه و یا فضاهای بیشماری از این نوع باشیم که میتوان برای آنها مرزی قایل شد. با اشیای مختلفی برخورد داریم و آنها را در ظرفهای مختلف مانند فنجان، جعبه کیف و جز آن قرار میدهیم.
در هر یک از این موارد، نوعی سازماندهی مکانی قابل تکرار مشاهده میشود. درواقع، تجربهی بودن در چیزی یا قراردادن چیزی در دیگری عامل تشکیل این طرحواره است.
به اعتقاد جانسون پایهی تجربی برای تشخیص موفقیت درون- بیرون و یا داخل-خارج ، مرزدار بودن آن است. به این معنا که بر مبنای آن، یا چیزی میتواند درون ظرف قرار بگیرد یا خارج از آن»(جانسون،۱۹۸۷: ۲۳-۲۲).
در غزلیات سعدی و حافظ به ندرت میتوان بیتی را یافت که طرحوارهی حجمی در آن به کار نرفته باشد. بنابراین، برای بررسی دقیقتر، انتخاب جزئی از این کل، اجتنابناپذیر است. بعضی از واژگان و مفاهیم، مثل سر، چشم، دل، من، تو و عشق در حوزهی طرحوارهی حجمی در غزلیات سعدی و حافظ بیشتر به چشم میخورد که سر، چشم و دل به این دلیل که هر سه عضو بدن و هر سه ابزار شناخت محسوب میشوند؛ برای بررسی انتخاب شدند.