حضرت علی (ع) در حکمت ۷۷ نهج البلاغه به این نکته اشاره کرده و چنین می فرمایند:
یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا …… قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَهَ فِیهَا:
اى دنیا !!! اى دنیا ……. من تو را سه طلاقه کردم که رجوعی در آن نیست.
جهان چون زن است که آبستن آرزوهاست .
آرزو کرده است آبستن تـــرا همچـون زنان زان ز دنیــا هـر زمان چیزی هوس باشد ترا
(دیوان،ص۶۰)
۴-۲-۴۱-دنیا چون زندان است
بر این اساس است صائب بارها در غزلیات خویش آدمیان را از اسارت در زندان تنگ دنیا بر حذر می دارد زندانی که انسان خود برای خویش ساخته است و آن ارتباط مستقیمی با غفلت و بی خبری دارد و یکی از راه های بیرون کردن محبت دنیا از دل تأمل در اینکه دنیا زندان است و انسان حکم زندانی را دارد با توجه به حدیث معروف حضرت رسول اکرم (ص) که می فرمایند:
الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ وسَنَتُهُ ، فَإِذا فارَقَ الدُّنیا فارَقَ السِّجنَ وَالسَّنَهَ .
دنیا زندان و مایه رنج مومن است، پس چون از دنیا برود از زندان و رنج رهایی یابد
صائب تبریزی با تلمیحی زیبا به داستان حضرت یوسف (ع) معتقد است:
عالم چون زندان است و انسانها چون یوسف در زندان جهان هستند و با وجود حسادتهای شیطان اشرف مخلوقات خواهد ماند
خــواهد شدن بــه رغم حسودان عزیز مصر ایــن جـــــان بی گنه که به زندان عالم است
(دیوان،ص۱۳۳۹)
دنیا زندان است و کرامت و عزت انسانی بیهوده در زنجیره و پیچ و تاب دنیا گرفتار است دنیا به «زندان» و عزت و کرامت به «یوسف» تشبیه شده است
زندان دنیا با وجود یوسف زیبا است و زیور و زینت دنیا از وحشت آن نمی کاهد
یوسف تمثیل جمال الهی در زمین است
دیده یوسف شنـــاسی نیست در مصر وجود ورنه با این تاریکی زندان دنیا هم خوش است
(دیوان،ص۵۴۱)
تناسب میان (یوسف- مصر- تاریکی- زندان)
نگردد وحشت دل کـم به زیب و زینت دنیا نســازد نقش یوسف دلنشین دیوار زندان را
(دیوان،ص۲۴۲)
۴-۲-۴۲-جهان بی ثبات چون زمین کاغذین است
رنگ اقامت در جهان بی ثبات ریختن چون افشاندن تخم شراره (آتش) در زمین کاغذین است که آن را می سوزاند و خاکستر می کند.
ریختن رنگ اقــــامت در جهـــان بی ثبات در زمیــن کاغذین، تخم شرار افشاندن است
(دیوان،ص۶۲۶)
۴-۲-۴۳-جهان چون سراب است
دنیا هر لحظه خود را برای انسان می آراید و زیبا جلوه می کند تا اینکه به او روی می آورد و او را فریب می دهد مولی متقیان حضرت علی (ع) در باب فریبندگی دنیا و اینکه دنیا چون آب است در خطبه ۸۳ نهج البلاغه چنین می فرماید: فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا، رَدِغٌ مَشْرَعُهَا یُونِقُ مَنْظَرُهَا
آب دنیای حرام همواره تیره و گل آلود است منظره ای دلفریب (سراب) و سرانجام خطرناک دارد.
جناب صائب نیز در تحلیل این سخن حضرت علی (ع) در غزلیات خود چنین بیان می دارد طالبان دنیا فریب سراب دنیا را خورده اند و آن را آب پنداشته اند موج سراب این دنیا شمشیری آبداده است که با خون طالبان دنیا سیراب خواهد شد.
دنیا طلب محال است در خاک و خون نغلطد مــوج سـراب این دشت شمشیر آبدار است
(دیوان،ص۷۴۹)
یا در جایی دیگر
دنیا سراب است سرابی که آب آن لعاب افعی که کشنده است و خار آن هم زبان مار است
مــــوج سراب دنیـــــا، شمشیر آبـــدار است آبش لعــــاب افعـی، خارش زبان مار است
(دیوان،ص۷۴۸)
صائب دنیا را موج سراب می داند و دست کشیدن از آن را آسان اما فریب سراب دنیا را خوردن از کم همتی می داند.
دست شستن نیست چندان کاری از موج سراب دامـن افشانـدن به دنیا از قصور همت است
(دیوان،ص۴۸۱)
شناختن دنیا از نظر صائب موجب می شود که انسان مفتون آن نشود وگرنه سراب دنیا خواهان خود را در دام خود گرفتار خواهد کرد
فتنه دنیا نگــــرد هـــر کـــه دنیا را شناخت تشنه چشمان هوس را در کمند آرد سراب
(دیوان،ص۴۳۳)
جهان فریبنده است، همچون سراب
کشیده دار درین دشت پـر فــریب، عنــــان کــه صــد هزار سراب غلط نما اینجاست
(دیوان، ص۴۹۳)
یا در جایی دیگر
طالبان دنیا که دامن دنیارا گرفته و فریب آن را خورده اند دل خود را به سراب خوش کرده اند.
کند موج سراب دشت پیمـــا را عنان داری هوسناکی که می پیچد به کف دامان دنیا را
(دیوان،ص۴۷)
۴-۲-۴۴-جهان چون رطل گران است
و صائب از ساقی مجلس جهان می خواهد با پیمانه ای گران او را سبک دل کند که از مجلس باطل این دنیا بیرون برود
ساقی از رطـل گـــرانسنگی سبکدل کن مرا حلقــه بیـــرون ایـــن دنیای باطل کن مرا
(دیوان،ص۲۱۹)
تا فشاندم دست بر دنیا جهــان آمد به دست از سبک دستـی مرا رطل گران آمد به دست
(دیوان،ص۷۴۴)
۴-۲-۴۵-جهان چون شاخه ای درخت است
جهان چون درخت میوه ای است که شاخه پست این درخت را طفل حوادث روزگار تکانده است و میوه ای ندارد و صائب کام خود را آلوده آن نکرده و این دست کشیدن عزم او را قوی کرده است.
دست از جهان بشوی کـــه اطفال حادثات افشانـــده انـــد میــوه این شاخ پست را
(دیوان،ص۶۶)
دست آلایش کشیدم صائب از کــام جهان همت من بس بلنــد افتاده و این شاخ پست
(دیوان،ص۷۹۰)