صاحب نظران علم مدیریت نیز ویژگی شخصیت را عامل تأثیرگذار در موفقیت سازمان تلقی نموده و آن را در کنار عوامل سازمانی و عوامل محیطی مورد توجه قرارداده اند. آنان بر این باورند که کارکنان باید واجد دو ویژگی مهم باشند: یکی ساخت تخصصی که به معنای داشتن دانش و تخصص کافی است و دیگری ساخت شخصیتی که به معنای داشتن ویژگیهای خاص شخصیتی
مانند اعتماد به نفس، ریسک پذیری، کانون کنترل و….میباشد(دیگمان،۲۰۰۲).
رابطه ی میان شخصیت کارآفرینان و موفقیت کارآفرینانه
ویژگی های شخصیتی کارآفرینان نه تنها از جنبه پیدایش کارآفرینی بلکه از جنبه موفقیت کارآفرینی نیز مورد مطالعه قرار گرفته است. یک رویکرد عمومی در این حوزه، در خواست از صاحبان مشاغل(کارآفرینان) برای تکمیل پرسشنامه عمومی شخصیت و مقایسه مقیاس شخصیت با عملکرد آنان است.
یک مشکل اصلی که در چنین رویکردی وجود دارد، این است که کاملا توصیفی و فاقد نظریه است. از بین ویژگی های شخصیتی تعداد کمی از آن ها رابطه منفی، تعدادی بی ربط و تعدادی رابطه مثبت با موفقیت کارآفرینی دارند. مطالعات زیادی که در این خصوص انجام شده بین سه ویژگی نیاز به پیشرفت و موفقیت ، ریسک پذیری و مرکز کنترل درونی رابطه معناداری را تأیید میکند.(راش و فریز،۲۰۰۰).
علامه، محمدی صدر وکاظمی (۲۰۱۲) معتقدند که بین ویژگی های شخصیتی کارآفرینی سخت کوشی، ریسک پذیری، اعتماد به نفس، خلاقیت، انعطاف پذیری و تحمل ابهام با عملکرد شغلی افراد رابطه معناداری وجود دارد.
در پژوهش های دیگری که بر مبنای نظریه تناسب شخص-سازمان انجام شده اعتقاد بر این است که هر چه تناسب بیشتری بین نگرش ها، ارزش ها، دانش،مهارت،توانایی وشخصیت فرد وجود داشته باشد، فرد رضایت و عملکرد بهتری خواهد داشت. بر این مبنا مارک من وبارون(۲۰۰۳) معتقدند که هر چه بین ویژگی های فردی ونیاز های کارآفرین شدن (برای مثال، ایجاد یک شرکت جدید از طریق تجاری سازی دانش) بیشتر و نزدیک تر باشد، احتمال موفقیت بیشتر خواهد بود و هر چه کارآفرینان ویژگی هایی مانند (خود کارآمدی، توانایی تشخیص فرصت ها، پشتکار،سرمایه انسانی واجتماعی ومهارت های اجتماعی ممتاز) را داشته باشند،به موفقیت نزدیکتر خواهند بود. از آنجایی که این ویژگی ها از طریق آموزش های مناسب و کوتاه مدت قابل تعدیل میباشد، میتواند چارچوب مناسبی برای کمک به کارآفرینانی که در پی راه اندازی کسب وکار جدید هستند فراهم آورد.
شان و ون کاتر من (۲۰۰۰) و مارک من وبارون (۲۰۰۳) بر خلاف نظریه تناسب شخص-سازمان که عوامل و نیروهای محیطی و موقعیتی را به عنوان تاثیر گذارنده های قوی بر فعالیت های کارآفرینانه مؤثر می دانند، تا کیدشان بر افراد و فرصت ها به عنوان هسته اصلی پدیده کارآفرینی است.
با توجه به اینکه ایجاد شرکت جدید، برخاسته از تصمیم فردی است و این، دلیلی است که چرا کیفیت های فردی در مقام یک کارآفرین، در مرکز تحقیقات کارآفرینی است.از طرفی هر فرد، ویژگی های خاصی دارد واین ویژگی ها، در تصمیم ایجاد کسب وکار تاثیر گذارند.از اینرو ، این موضوع که آیا کارآفرینی با ویژگی شخصیتی افراد ارتباط دارد یا نه؟، توجه بسیاری از محققان را در طول چند دهه ی اخیر به خود جلب کردهاست تا جایی که، با شروع دهه ی ۱۹۸۰(دهه ی کارآفرینی)، موجی از مقالات وآثار در کشورهای توسعه یافته، در راستای تمرکز بر ویژگی ها وخصیصه های شخصیتی کارآفرینان، به انجام رسید.
مبنای این پژوهشها و آزمونها، باوری بود که در آغاز، مکلند در زمینه نیاز به موفقیت ارائه کرده بود. بر مبنای ایده مکلند، کارآفرینان در مقایسه با غیر کارآفرینان، احساس نیاز بیشتری به کسب موفقیت میکنند. این ایده، در واقع شالوده پارادایمهایی را در تحقیقات مرتبط با کارآفرینی پیریزی کرد که به پارادایمهای شخصیتی مشهور است. به دنبال مکلند، محققان بیشماری، برای یافتن خصیصه های شخصیتی که کارآفرینان را از غیر کارآفرینان متمایز میکند، بسیار تلاش کردند. در این راستا، هر پژوهشگری، بر متغیر یا متغیرهای خاصی، تمرکز کرد. بر همین اساس، برای کارآفرینان چندین ویژگی شخصیتی در نظر می گیرند که در ذیل به خصایص مهمتری که بیشتر، مورد اجماع و وثوق محققان است اشاره می شود. در این تحقیق توفیق طلبی، خلاقیت و ریسک پذیری از عوامل شخصی مورد بررسی قرار میگیرد.
نیاز به موفقیت
بیانگر گرایش همه جانبه به ارزیابی عملکرد خود با توجه به عالیترین معیارهاست و میتواند به عنوان رفتاری تعریف شود که در راستای رقابت برای رسیدن به سطح مطلوب انجام می پذیرد.نیاز به توفیق طلبی عبارت است از تمایل به انجام کار در استانداردهای عالی،جهت پیشی گرفتن از رقبا وتعیین استاندارد توسط خود فرد(احمد پوردریانی،۱۳۷۹). در حوزه تحقیقات مربوط به خصوصیات شخصیتی و کارآفرینی مفهوم نیاز به موفقیت توجه زیادی را به خود جلب کردهاست.نظریه انگیزش پیشرفت مک لند (۱۹۶۱) یکی از نظریه های جامع انگیزش است که به انگیزش کار می پردازد میباشد. (ترجمه حسین زاده، لبافی وصالحی،۱۳۸۶).
مک لند معتقد است ، وقتی شغل فرد مسئولیت و بازخورد چالش متعالی را فراهم میسازد. یک نیاز عالی برای موفقیت،به شدت با عملکرد کاری سطح بالا مرتبط می شود. به زعم ایشان، برخی افراد انگیزه ی سطح بالایی دارند و در رقابت با دیگران و در کارهای خود برای کسب موفقیت به سختی می کوشند. این افراد به جای واگذاری نتیجه ی کار به شانس وتصادف، روی مشکل یا مسئله خود کار میکنند، حد وسطی را بر می گزینند و مخاطره ی معتدلی را ترجیح میدهند وبه کسب موفقیت شخصی بیش از پاداش های ناشی از موفقیت توجه میکنند. آنان در جستجوی موقعیت هایی هستند که از طریق بازخورد محسوس بتوانند اطلاع دقیقی به دست آورند که تا چه میزان خوب عمل میکنند. در نتیجه از نتایج عملی کار خود مطلع میشوند(عباس پور،۱۳۸۵).
مک لند معتقد است که ۴ عامل زیر بر سطوح انگیزه پیشرفت موثرند:
۱- وضعیت جسمی: وضعیت جسمی به تنهایی عامل مؤثری بر انگیزه پیشرفت نیست بلکه تنها عاملی است که تحت شرایط پرورش معین، دستیابی فرد را به انگیزه بالای پیشرفت افزایش یا کاهش میدهد.
۲- ساختار خانوادگی: مک لند معتقد است که انگیزه پیشرفت از نوع خانواده نیز تاثیر می پذیرد. الگوی خانواده هسته ای به افزایش انگیزه پیشرفت کمک میکند، همچنین خانواده های تک والدینی یعنی خانواده های بدون پدر و یا خانواده های مادر.. فرزندی دارای انگیزه پیشرفت کمی هستند.