۲-۱۲- خودافشاگری
افزایش دادن هوشیاری فرد به طورسنتی همواره یکی از فرایندهای اصلی تغییر در روان درمانی بوده است. برنامه های هوشیاری افزایی جدید به نظر میرسند، درحالی که درمانگران گرایش های مختلف، ده ها سال است که کوشیده اند هشیاری درمان جویان را بالا ببرند. فروید اولین کسی بود که هدف اصلی خود را ” هوشیار کردن نا هشیار” میدانست وبه دنبال او، تمام به اصطلاح “روان درمانی های کلامی” کار خود را با افزایش دادن سطح آگاهی فرد شروع میکنند. این که درمان های کلامی یا آگاهی بخش به هوشیاری افزایی می پردازند، اقدام شایسته ای است زیرا معمولا هشیاری را ویژگی انسان می دانند که با تکامل زبان پدیدار شده است(پروچاسکا و نوراکس، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۳).
بروئر و فروید نشان دادند تجربه اضطراب شدید در موقعیت آسیب زا و عدم امکان ابراز ولمس هیجان همخوان با اضطراب ،زمینه ساز نوروزهاست . از این رو اساس روش درمانی نیز افشا و هشیاری نسبت به خاطرات و عواطف دردناک همخوان با آن ها از طریق بیان گفتاری تجارب یاد شده است. فروید از آغاز تولد تحلیل روانی نیرویی را شناسایی کرد که در جهت توقف یا سطحی سازی فرایند افشا فعال می شود و آن مقاومت است (نوروزی و همکاران، ۱۳۸۷).
بیمار که کمابیش پی میبرد آنچه در اعماق تاریک و روشنش نهفته است نزدیک است در پرتو بصیرت قرار گیرد، چون هنوز تاب روبرو شدن با واقعیات را ندارد به مقاومت انگیخته می شود. مقاومت وی ممکن است در رفتارش این طور نمود کند که با ناراحتی آشکاری با درمانگرمخالفت نماید و یا ممکن است فقط تشویشی در دل وی بیفتد، احساس کند معذب است ، ذهنش دیگر کار نکند و زبانش به بیان آزادانه اندیشه ها ، احساسات و خاطرات خود نچرخد. این گونه واکنش ها، واکنش های دفاعی بیمار میباشند(هورنای، ترجمه پارسای، ۱۳۶۳).
فروید نیزکشف کرده بود دیر یا زود بیمارانش در نقل داستان هایشان به نقطه ای میرسند که نمی توانستند یا مایل نبودند آن را ادامه دهند. او معتقد بود این مقاومت ها نشانگر آن هستند که بیماران به خاطرات یا اندیشه هایی رسیده اند که یادآوری آن ها بیش از اندازه وحشتناک ، شرم آور یا نفرت انگیز است. فروید فکر می کرد که مقاومت نوعی حفاظت در برابر درد هیجانی است و حضور درد خود نشانه آن است که روانکاو به منبع مشکل نزدیک می شود و روانکاو باید به پیگیری در این زمینه ادامه دهد( شولتز و شولتز،ترجمه سیف و همکاران،۱۳۸۶).
دوانلو(۱۹۸۷، به نقل از قربانی ۱۳۸۲) نیز معتقد است درد و خشم ایجاد شده در بیمار گاهی آن قدر شدید و غیرقابل تحمل است که در اثر آن فرد ناهشیارانه و به شیوه های مختلف تصمیم میگیرد از نزدیک شدن احساسی به دیگران بگریزد. زیرا نزدیکی دیگران و روابط صمیمی ممکن است بازهم چنین دردی دراو ایجاد کند. چنین پدیده ای منجر به بناشدن لایههای دفاعی جهت حفاظت سیستم درون روانی می شود. این لایه دفاعی حفاظتی در بیماران در قالب یک دیوار نامرئی برای پیشگیری از ارتباطات صمیمی و رضایت بخش انسانی منجر می شود. چنین بیمارانی اغلب نسبت به هر نوع درمانی مقاومت نشان میدهند.
کرینگ[۱۶]، اسمیت[۱۷] و نیل[۱۸] (۱۹۹۴) نیز معتقدند برخی افراد هیجان را آزادانه و بدون نگرانی از پیامدهای آن افشا میکنند و برخی دیگر در انتقال حالات هیجانی، محافظه کارندو این درحالی است که عده ای از این افراد که هیجان خود را افشا نمی کنند، راحت اند اما بعضی از آن ها وقتی هیجانشان را بازداری میکنند، تنیده و با خطر آشفتگی، روانشناختی و مشکلات بالقوه جسمانی روبرو هستند.
۲-۱۳- بازداری: تهدیدی برای سلامت
یافته های پژوهشی حاکی از این است که مردم بیش از۹۵% تجارب روزمره ی خودرابا دیگران درمیان میگذارند. اما درمیان گذاشتن بخش کوچکی از تجارب زندگی با دیگران مشکل است. براین اساس درلگا[۱۹] و همکاران(۱۹۹۳،نقل ازکاتمن و سوانسون،۲۰۰۲)بین اطلاعات شخصی[۲۰] واسرار شخصی تمایز قائل شدند. اطلاعات شخصی به مواردی اشاره دارد که دیگران در موردما نمی داننداما اگر کسی از ما بخواهد،در مورد آنها صحبت میکنیم مثل سلیقه ها،علایق، عقاید،نگرش هاو… اما اسرارشخصی اطلاعاتی است که به صورت فعال از دیگران مخفی نگه داشته می شود. برخی از این تجارب و افکار با ارزشهای شخصی افراد مغایربوده ویا به قدری دردناک هستند که به خاطر آوردن صحبت درمورد آن ها بسیار سخت و دشوار میباشد(کوالسکی[۲۱]،۱۹۹۹،نیدرهافر[۲۲] وپنه بیکر[۲۳]،۲۰۰۵).
تحت چنین شرایطی افراد از آشکار کردن افکار و احساسات خود جلوگیری میکنند و یا اصطلاحا آن ها را باز داری میکنند. تلاش برای مخفی نگه داشتن افکار و احساسات موجب سرکوب آن ها شده و سرکوب تجارب هیجانی دردناک منجربه تجلی آنهادرقالب رویاها، افکار ناخواسته مزاحم[۲۴] و نشخوارهای[۲۵] ذهنی میگردد(وگنر[۲۶] و لانه[۲۷]،۱۹۹۵).
ذهن ما در راستای حفظ تعادل خود با تکرار و مرور تجارب ناخوشایند سعی در جذب و درونسازی تجارب دارد. به عبارت بهترتجارب آسیب زا مکررا به خاطر میآیند تادر محتویات حافظه به عنوان یک تجربه ی معمولی جذب شونداما سرکوب و بازداری این تجارب درصورتی که به مدت طولانی ادامه یابد تبعات نامطلوبی برای افراد خواهد داشت (قربانی،۱۳۸۰).
به لحاظ نظری حرف نزدن درمورد وقایع ، افکار و تجربیات مهم زندگی مستلزم این است که ذهن به صورت فعال از آشکار شدن این افکار و احساسات جلو گیری کند. این فرایند به عنوان یک استرس زای مزمن عمل کرده و منجر به اختلالات متعددی می شود.
یافته های پژوهشی متعددی تبعات منفی بازداری را به اثبات رسانده اند، به عنوان مثال کگان[۲۸] و همکاران(۱۹۹۸،نقل از پنه بیکر، زیچ[۲۹] و ریمه[۳۰]، ۲۰۰۱) گزارش کردند. که بازداری در کودکان ، با سطح بالای کورتیزول ، فعالیت شدید سیستم اعصاب خودمختار، آسیب پذیری در مقابل سرما و عفونت و آلرژی رابطه مستقیم دارد.
پتری، بوت و پنه بیکر(۱۹۹۸) گزارشهای فراوانی در خصوص تبعات نامطلوب بازداری و سرکوب افکار و احساسات از طریق سرکوب و تضعیف سیستم ایمنی بدنی افراد را مستعد ابتلا به بیماریهای متعدد جسمانی و متقاعب آن اختلالات روانی میسازد.
پنه بیکر وسوسمان[۳۱](۱۹۹۸) در پژوهش خود دریافتند که بازداری با مشکلات مختلف جسمی و روانی از قبیل مراجعه مکرربه پزشک، اضطراب، افسردگی و بی خوابی همبسته است. وگنر و لانه (۱۹۹۵) نیز نشان دادند که بین بازداری و اعمال مجرمانه رابطه وجود دارد به عنوان مثال افرادی که مرتکب جرایم جنسی میشوند اغلب درخانواده هایی رشد یافته اند که درآنها صحبت و آگاهی از مسائل جنسی به شدت سرکوب شده است.
گاهی بازداری احساسات ، افکار و تجارب هیجانی به صورت یک سبک شخصیتی در میآید که اصطلاحا شخصیت بازداری شده نامیده می شود شخصیت بازدای شده یک الگوی رفتاری پایدار است که در آن میل به بیان احساسات و افکار سرکوب می شود.
مطالعات متعددی از ارتباط بین شخصیت بازداری شده[۳۲] و اختلالات مختلف حمایت میکنند. افراد بازدارنده هنگام رویارویی با یک تکلیف چالش برانگیز حتی نسبت به افراد مضطرب فشارخون بالاتری دارند. خطر سرکوب خشم به مراتب بیشتر.از خطر ابراز آن است به طوری که سرکوب خشم همبستگی بالایی با بیماری های قلبی-عروقی دارد (پنه بیکر، ۱۹۹۷)