۲-۴- اختلال افسردگی اساسی
اصطلاح افسردگی برای توصیف دستهای از نشانه ها، شامل تغییرات عمده در خلق، تفکر و فعالیت، بهکاربرده میشود. این نشانه ها پایدارند و منجر به بروز تغییراتی در عملکرد شخصی و اجتماعی فرد، حداقل در دورهای به مدت دو هفته، میگردند (وردوین[۷۵]، روگرز[۷۶] و وود[۷۷]، ۲۰۰۹). افسردگی نوجوانان ممکن است از نظر تشخیصی بسیار متفاوت با افسردگی بزرگسالان باشد (هاراسیلتا[۷۸]، مارتونن[۷۹]، کاپریو[۸۰] و پیکانه[۸۱]، ۲۰۰۴). در ضمن دوره افسردگی خلق ممکن است تحریکپذیر و یا غمگین باشد. برای تشخیص افسردگی در فرد باید دستکم ۴ نشانه دیگر از علائم که شامل تغییر در اشتها یا وزن، خواب و فعالیت روانی- حرکتی؛ کاهش انرژی؛ احساس بیارزشی یا گناه، اشکال در تفکر، تمرکز یا تصمیمگیری یا افکار عودکننده درباره مرگ و خودکشی و یا تفکر یا اقدام به خودکشی وجود داشته باشد. این نشانه ها باید در قسمت اعظم روز تقریباً همهروزه به مدت حداقل دو هفته متوالی دوام داشته باشد و باعث ایجاد اختلال در عملکرد اجتماعی، شغلی یا سایر زمینههای کارکردی مهم شود.
بیشتر علائم و نشانه های اختلالات افسردگی در کودکان و نوجوانان شبیه نوسان خلقی است که افراد در سایر مراحل تکاملی خود تجربه میکنند. نوجوانان بیشتر اوقات آشفتگیهای هیجانی و نوسان خلق دارند و عصیانگر هستند. اکثر نوجوانان و کودکان در بیان احساسات و خلقوخوی خود مشکل دارند و تنها راهی که میتوانند هیجانات خود را ابراز کنند از طریق رفتارهای نامناسب و تخلیه هیجانی است (کاپلان و سادوک[۸۲]، ۲۰۰۷ به نقل از پورافکاری، ۱۳۸۲). احساس غمگینی، ناکامی و ناامیدی در مورد زندگی همراه با از دست دادن علاقه به اغلب فعالیتها و آشفتگی در خواب، اشتها، تمرکز و انرژی- شایعترین مشکل روانشناختی نوجوانی است (راشتون[۸۳]، فورسیو[۸۴] و شکتمن[۸۵]، ۲۰۰۲). کودکان و نوجوانان مبتلا به اختلالات افسردگی غال با تحریکپذیری، کنارهگیری از خانواده ها و همتاهایشان و همچنین افت پیشرفت تحصیلی نشان میدهند که منجر به انزوای اجتماعی ویرانگر میگردد. دو ملاک برای اختلالات خلقی در کودکی و نوجوانی عبارتاند از: ۱- آشفتگی خلق، نظیر افسردگی یا نشئه و ۲- تحریکپذیری (کاپلان و سادوک، ۲۰۰۷ به نقل از پورافکاری، ۱۳۸۲).
۲-۵- افسردگی و شناخت
افسردگی علاوه بر احساس، چگونگی دریافت و درک از خود و محیط اطراف را نیز تغییر میدهد. دامنه گستردهای از مطالعات به بررسی رابطه متقابل شناخت و هیجان در افسردگی اساسی پرداختهاند. دیدگاه منفی در رابطه با خود، جهان و آینده، همچنین تفکرات منفی غیر قابلکنترل و قابل بازگشت که اغلب پیرامون خود هستند، علائم ناتوانکننده افسردگیاند. بهعلاوه، سوگیریهای پردازش شناختی در مواردی چون حافظه و توجه نه تنها ممکن است با دوره های افسردگی در ارتباط باشد، همچنین میتوانند نقش حیاتی در آسیبپذیری افراد برای شروع اولیه و یا بازگشت افسردگی داشته باشد.
نظریات شناختی افسردگی ادعا میکنند که تفکرات، استنتاجها، نگرشها و تفاسیر و شیوهای که افراد آن ها را برای توجه به رویدادها و یادآوری آن ها به کار میگیرند، میتواند خطر ایجاد و یا بازگشت دوره های افسردگی را در پی داشته باشند.
بیش از سه دهه تحقیق بر روی عوامل شناختی در افسردگی حمایتهای مؤثری را برای بسیاری از جنبههای فرمولبندی شناختی فراهم آورده است. اگرچه مطالعات اولیه به طور ابتدایی بر تفاوت محتوای فکر میان افراد افسرده و غیر افسرده متمرکز بود. مطالعات اخیر بر اکتشاف ماهیت نقایص شناختی و سوگیری در پردازش اطلاعات افراد افسرده تأکید داشته است. این مطالعات بهطورکلی حمایتهایی مبنی بر اینکه افسردگی با تفکرات خودکار منفی و سوگیری در توجه، تفسیر و حافظه همراه است، مشخص میشود (متیوز[۸۶] و مک لید[۸۷]، ۲۰۰۵، به نقل از گاتلیب[۸۸] و جورمن[۸۹]، ۲۰۱۰)
بک (۱۹۷۶) معتقد است که چرخههای مختلف تفکرات خودکار منفی، سوگیریهای پردازش و خلق افسرده را به راه میاندازند. تحقیقات ارزیابیکننده سوگیری پردازش در افسردگی از کار باور[۹۰] (۱۹۸۱) بر روی حافظه و خلق الهام گرفته است. این مطالعات ادعا میکنند که «شبکهای بههمپیوسته» به سوگیری شناختی در افراد افسرده منجر میشود. این شبکه بههمپیوسته شامل مجموعهای از گرههاست که هر یک نماینده محتوای معنایی خاصی است که میتواند به وسیله محرکهای معنایی فعال شود. فعالیت هر یک از گرهها از طریق یک پردازش فعالیت گسترشی موجب فعالیت بخشی، یا زمینهساز فعالیت گرههای دیگر در شبکه مشارکتی خودش میشود. بنابرین ارائه گرههای اولیه نسبت به عدم ارائه آن ها نیاز به فعالیت کمتری برای دستیابی به وقوع معنایی خاص دارد؛ بنابرین تمام نظریات شناختی پیشبینی میکنند که افسردگی با پردازش سودار مواد هیجانی مشخص میشود.
با اینحال در توصیف نقایص شناختی در افسردگی و افسرده خویی اغلب دو الگوی واضح شناختی ذکرشده است. اول: افراد افسرده تجارب وسیعی از مشکلات در زمینههای تمرکز و حافظه را گزارش میکنند (بارت[۹۱]، زیمبار[۹۲] و نیدرهه[۹۳]، ۱۹۹۵). دوم: بهرغم این مشکلات، افراد افسرده تمرکز آسانتر روی افکار متمرکز بر خود منفی و نیز افزایش یادآوری مواد مرتبط و متجانس با خلق را نشان میدهند (متیوز و مک لید، ۲۰۰۵).
یکی از تلاشهایی که در جهت التقاط بررسیهای شناختی در افسردگی انجامگرفته است نظریه تخصیص منبع میباشد که مدعی است به دلیل کاهش ظرفیت شناختی در افراد افسرده، آن ها در یادآوری و بهکارگیری فرایندهای شناختی نیازمند تلاش، دچار نقایصی هستند (برای مثال، الیس[۹۴] و اشبروک[۹۵]، ۱۹۸۸). فرضیه کلی این است که در افراد افسرده میزان دسترسی به منابع برای اعمال شناختی محدود میشوند و افسردگی یا موجب اشغال این منابع میشود و یا ازلحاظ کارکردی این منابع را کاهش میدهد؛ چراکه منابع به وسیله فرایندهای هیجانی نامربوط استفاده میشوند؛ بنابرین، نقایص بایستی در تکالیف نیازمند تلاش، آشکار شوند. برای مثال آن ها میبایست در تکالیف حافظه نیازمند تلاش و خواستار منابع و نه در جنبههای خودکار این تکالیف قابلشناسایی باشند.
به طور مشابه، فرضیه تداخل عاطفه نیز این موضوع را ادعا میکنند. به دلیل درگیری افراد افسرده در پردازش مواد هیجانی، عملکرد آن ها در تکالیف نیازمند پردازش هیجانی آسیبی نمیبیند اما در تکالیف نیازمند نادیده گرفتن جنبههای هیجانی محرک و پاسخ به جنبههای دیگر آن، عملکرد آنان دچار نقص میشود (سایگل[۹۶]، اینگرام[۹۷] و مت[۹۸]،۲۰۰۲). افراد افسرده اغلب از مشکلات تمرکز شکایت میکنند (واتس[۹۹] و شاروک[۱۰۰]،۱۹۸۵). در واقع، مشکل تمرکز در DSM-5 یکی از علائم افسردگی اساسی میباشد؛ و نیز سابقه پژوهشی نیرومندی در حمایت از وجود اختلالات حافظه در افراد افسرده وجود دارد (متیوز و مک لید،۲۰۰۵).
عدهای از پژوهشگران به بررسی اثر پردازشی رابطه میان خلق و حافظه در نمونه های افسرده پرداختهاند. برای مثال تیزدل و بارنارد (۱۹۹۳) طی مطالعهای نشان دادند، افراد افسرده تجارب ناخوشایند را سریعتر از تجارب خوشایند به یاد میآورند و تجاربی که توسط آزمودنیها در زمان تجربه مثبت